و مشایخ را رضی الله عنهم اندر این معنی کلمات لطیف است بیش از آن که جملگی آن را این کتاب حمل تواند کرد، اما آن چه ممکن شود من اندر این فصل اثبات کنم تا فایده تمام تر باشد والله اعلم.
ذی النون گوید، رحمة الله علیه: «السماع وارد الحق یزْعج القلوب إلی الحق، فمن أصغی الیه بحق تحقق و منْ أصغی إلیه بنفس تزنْدق.»
سماع وارد حق است که دل ها بدو برانگیزد و بر طلب وی حریص کند هر که آن را به حق شنود به حق راه یابد، و هرکه به نفس شنود اندر زندقه افتد مراد از این نه آن است که باید تا سماع علت وصل حق باشد؛ که مراد آن است که مستمع به حق معنی شنود نه صوت، و دل وی محل وارد حق باشد. پس چون این معنی به دل رسید دل را برانگیزد. آن که اندر آن متابع حق باشد محقق شود و آن که متابع نفس باشد محجوب باشد و تعلق به تأویل کند. آنگاه ثمرۀ آن سماع، کشف باشد و از آن این سماع، ستر.
اما زندقه پارسی است معرب، و به زبان عجم زند تأویل باشد و بدان سبب ایشان مر آن تفسیر کتاب خود «زند و پازند» خوانند. چون خواستند اهل لغت که ابنای مجوس را، که با بابک و افشین نامی کنند زندیق نام کردندشان، به حکم آن که می گفتند که هر چیزی که این مسلمانان می گویند تأویل است که ظاهر حکم آن را نقض کند و تنزیل دخول باشد اندر دیانت و تأویل سلخ از آن. و امروز بقیت ایشان مشیعۀ مصر همان گویند.
پس مراد ذی النون رضی الله عنه از این آن بوده است که اهل تحقیق در سماع محقق شوند و اهل هوی موول؛ که آن را تأویل بعید کنند و بدان به فسق افتند.
شبلی گوید، رضی الله عنه: «السماع ظاهره فتنة و باطنه عبْرة، فمنْ عرف الإشارة حل له اسْتماع الْعبْرة و إلا فقد اسْتدْعی الْفتْنة و تعرض للْبلیة.»
ظاهر سماع فتنه است و باطنش عبرت است آن که اهل اشارت است مر او را سماع عبرت حلال باشد و الا آن دیگر طلب فتنه است و تعلق به بلا؛ یعنی آن را که کلیت دلش مستغرق حدیث حق نیست سماع بلای وی است و آفتگاه وی.
و ابوعلی رودباری گوید رحمة الله علیه در جواب سوال مردی که او را از سماع پرسید: «لیْتنا تخلصْنا منْه رأسا برأْس.»
کاشکی ما از این سماع سر به سر برهیمی؛ از آن که آدمی در گزاردن حق همه چیزها عاجز است، و چون حق چیزی فوت شود بنده به تقصیر خود ببیند و چون تقصیر خود بدید کاشکی برهدی.
و یکی گوید از مشایخ، رحمهم الله: «السماع تنبیه الأسرار لما فیها من المغیبات.»
سماع پیدا کردن سرهاست از چیزهایی که غیبت واجب کند، تا بدان پیوسته حاضر باشد به حق؛ که غیبت اسرار مر مدعیان را نکوهیده ترین اوصاف باشد؛ از آن چه دوست به دوست اگرچه غایب بود حاضر بود؛ که چون غیبت آمد دوستی برخاست.
و شیخ من گوید، رضی الله عنه: «السماع زاد المضطرین، فمن وصل اسْتغْنی عن السماع.»
سماع توشۀ بازماندگان است، هر که رسید ورا به سماع حاجت نیاید؛ از آن چه اندر محل وصل حکم سمع معزول بود؛ که سمع مر خیر را باید و خیر از غایب کنند. چون معاینه شد سماع متلاشی شود.
و حصری گوید، رحمة الله علیه: «أیْش أعْمل بالسماع ینقطع اذا قطع ممنْ نسْمع منه؟ ینبغی ان یکون سماعک متصلا غیر منقطع.»
چه کنم سماع را که چون قاری خاموش شود آن منقطع شود؟ چه کنم؟ که چنان باید که سماع به سماع متصل باشد پیوسته که هرگز بریده نگردد و این نشان از اجتماع همت داده است اندر روضۀ محبت که چون بنده بدان درجت برسد همه عالم سماع وی شود از حجر و مدر. و این درجت بزرگ است و الله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب.